عسل ما آرتین

آرتین ۵ ساله

پسری و....

جدیدا علاقه شدیدی به شمشیر و لانچیکو  اسباب بازی پیدا کردی. نمیدونم چرا فکر کنم بخاطر فیلم هایی باشه که میبینیم. آخه جدیدا فیلم های کره ای می بینیم و  توی بیشترشون هم با شمشیر زیاد میجنگن. البته توی هیچ کدوم با لانچیکو نمیجنگن. لانچیکو رو از توی فیلم #خاله سوسکه دیدی که توی اون فیلم یک نفر لانچیکو داره. در کل همیشه شمشیر و لانچیکو برمیداری و تا توی یک فیلم حمله میشه سریع یک شمشیر  یا لانچیکو برمیداری و میری جلوی تلویزیون تا با آدمای توی فیلم بجنگی😂😂😆😆فقط خداکنه یک وقت توی شیشه تلویزیون نزنی😢😢🤕🤕البته چند روز پیش یک چیزی روی شیشه تلویزیون بود که پاک نمیشد😲😲 اول فکر کردیم ش...
17 آذر 1399

پسری و یک عادت بد

یک عادت بدی که داری اینه که هر وقت مامانی برات خمیر بازی یا شن میخرن همه رو سریع با هم قاطی میکنی😔😔😔 و یک رنگ زشت سیاهی درست میکنی و تازه اینقدر میریزی زمین که آخر بهش مو میچسبه و خراب میشه. و در آخر حتی خودت هم دیگه دوست نداری باهاش بازی کنی و میگی بندازیدش دور. و دوباره با خمیر یا شن بعدی هم همین کار رو میکنی. 😔😭😔
16 آذر 1399

پسری و شن

امروز یک کاری کردی که حواست نبود. داشتی با شن جادویی بازی می کردی که چشمت خارید. اومی چشمت رو بخارونی که دست شنی ت رو زدی به چشمت. من از دور دیدمت و گفتم شاید خودت بری پیش مامانی و بگی. ولی نرفتی. مشغول پاک کردن شن ها از روی شلوارت بودی من هم دیدم یکم چشمت داره قرمز میشه. سریع شن رو از روی لباست پاک کردم و بردمت پیش  مامانی. مامانی هم سریع و چشمت رو با آب شستن و  دستت رو هم صابونی کردن. بعد چشمت تقریبا خوب شد. مامانی گفتن گریه ت رو در بیارم تا با اشک چشمت یکم شسته بشه.منم گفتم شن ها رو مامانی ریختن سطل😁😁 زدی زیر گریه و بعد از یکم گریه مامانی گفتن برم بگم  شن ها توی سطله. کلی خوشحال شدی. ...
15 آذر 1399

آرتین و یک کلمه ی خنده دار دیگه

دیگه داره زمستان میشه و  هوا داره کم کم سرد میشه. مامانی که تو رو حموم برده بودن برات یک جلیقه هم بردن که روی لباس آستین بلندت بپوشی و سردت نشه. وقتی اومده بودی بیرون گفتم وااای چه لباس قشنگی.  گفتی بله تازه جرقه(جلیقه) هم دارم😂😂 ما ترکیدیم از خنده. خیلی بامزه بودی.
14 آذر 1399

داداشی و خونه ماماجی

همونطور که قبلا مامان گفتن چند روزی مریض شده بودی و  ما هم ترسیدیم که بریم خونه ماماجی و  یک وقت خدایی نکرده ماماجی هم مریض بشن. بعد از 2 هفته بالاخره دیروز رفتیم خونه ماماجی و  دوباره با رادین بازی کردیم. البته رادین چند روز پیش خونمون بود  چون خاله یاسی رفتن بودن بیمارستان تا یک نی نی کوچولو  دنیا بیارن👶👶👶 و بخاطر همین رادین اومد خنمون ولی شب رفت خونه ی ماماجی. خلاصه بالاخره دیروز رفتیم خونه ماماجی و خیلی خوش گذشت. تازه آوین کوچولو همراه خودش برات یک تفنگ برای من یک بازی فکری و برای رادین ساعت آورده بود. کلی خوش گذشت💗 ...
7 آذر 1399

پسری و مریضی

عزیز مامان دوهفته قبل ظهر کنارت دراز کشیدم که بخوابم  حس کردم مث همیش نفس نمیکشی دقیقتر شدم دیدم بله  تندتر نفس میکشی و تب داری.😖🤕 حسابی ترسیدم چون کرونا خیلی شایع شده استامینوفن بهت دادم ولی انگار تب قصد پایین اومدن نداشت شب کمی هم لرز کردی و رفتیم بیمارستان خدا رو شکر وضعیتت کم کم بهتر شد تا 8 صبح برات سوره نور خوندم بالاخره تب قطع شد الهی صدهزارمرتبه شکرت خدا هرچی بود گذشت و تموم شد و رفت وروجک چند روز بعد تو صورت من سرفه کردی و منم مریض شدم ...
2 آذر 1399

پسری و پازل

خب خب مث ارینایی باهوشی حسابی الان 3 سال و 4 ماهه هستی و میتونی پازل 24 تکه رو درست کنی.😍 حسابی کیییییف میکنی وقتی همه برات دست میزنن بعدم از خجالت میدوییی میری تو اتاق 😂 طلا طلای مامان عاشقتم 😘
2 آذر 1399
1